۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

در اين جا چار زندان استبه هر زندان دو چندان نقبدر هر نقب چندين حجرهدر هر حجره چندين مرد در زنجيراز زنجيريان يك تن
زنش را در تب تاريك بهتاني
به ضرب دشنه اي كشته است
از اين مردان يكي
در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را بر سر برزن
به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است
از اينان چند كس در خلوت يك روز باران ريز سر راه ربا خواري نشستند
كساني در سكوت كوچه از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند
كساني نيمه شب در گورهاي تازه دندان طلاي مردگان را بشكستند......
من اما ،هيچ كس را در شبي تاريك و طوفاني نكشتم
من اما ،راه بر مرد رباخواري نبستم
من اما ،‌نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام
در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندين حجره
در هر حجره چندين مرد در زنجير
در اين زنجيريان هستند مرداني كه مردار زنان را دوست ميدارند
در اين زنجيريان هستند مرداني كه در رويايشان هر شب زني در وحشت مرگ از جگر برميكشد فرياد
من اما در زنان چيزي نميابم
گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان خاموش
من اما در دل كهسار روياهاي خود
جز انعكاس سرد آهنگ صبور اين علفهاي بيابانيكه ميرويند وميپوسند ومي خشكند و مي ريزند
با چيزي ندارم گوش
مرا گر خود نبود اين بند
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان مي گذشتم
از تراز خاك سرد پست
جرم اين است
جرم اين است
شاملو

۱ نظر:

sara گفت...

salam aghay mamooti e aziz
che khosh goft shaamloo ye faghid
khoob o khosh bashi